
[continue]
ویرایش شده در [editfulldate] ساعت [edittime]
من آب شدم سراب دیدم خود را دریا گشتم حباب دیدم خود را آگاه شدم تمام من غفلت بود بیدار شدم به خواب دیدم خود را
آفتابا بس که پیدایی نمی دانم کجایی دور از مایی و با مایی نمی دانم کجایی من . . . دختر آفتاب شما را به خدا به یاد شهدا باشیم ... کوله پشتی ها بر زمین مانده ... خالیست اما آیا سنگینی آن را بر دوش حس نمیکنی ... ؟؟؟!!! قرنهاست زمین انتظار مردانی اینچنین را میکشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ساز ظهور باشند ... آن مردان آمدند و رفتند فقط من و تو جا ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم ... آیا پس از سالها وقت آن نرسیده که به خود آییم ؟؟؟ امشب نشسته بر دلم غم ها ی عالم بی تو گذشت امروز هم آقای عالم امروز هم از تو خبر حتی نیامد شب آمد و من ماندم و غم های عالم تلخ است بر ما بی تو لذت های دنیا زشت است بی تو زندگی زیبای عالم تنهایی ما با تو تنها میشود پر تنهای من تنها ترین تنهای عالم دیردز چشمی از جهان خاموش میشد در حسرت روشن ترین فردای عالم... بیدار میمانم به امید تو هر شب یک شب بیا در خوابم ای رویای عالم شب ها که در یاد توام آید به گوشم در علقمه محزون ترین آوای عالم آنجا ز هرم یاد تو آتش بلند است در سینه ی عطشان ترین سقای عالم گویا ز بی تابی و غوغای دل اوست این بی سر و سامانی و غوغای عالم عالم ز آه مادرت پر دود گشته برگرد زود ای یوسف زهرای عالم شرمنده ام گویم که مولای منی تو اینگونه پس می خوانمت مولای عالم این سوزش اشک از فراق دیده ی توست ای در نگاه گرم تو گرمای عالم... اگر آن یار نگاهی به دل ما میکرد گره از کار فرو بسته ما وا میکرد نفسش جان نه جهان زنده نماید ور نه دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد کاش آن عرش نشین پادشه لشکر جود گذری از ره ما خاک نشین ها میکرد یا نمیکرد مرا بلبل دیوانه ی خویش یا دمی روی گل خویش هویدا میکرد آنچه یک عمر سرودم ز غم و درد فراق کاش میخواند و ورق میزد و امضا میکرد میگذشت از من دل خفته شبی موکب عشق او صدا میزد و دل شاید و اما میکرد دوش در لحن سکوتش غم جان کاهی داشت غربتش در دل ماتم زده غوغا میکرد... یار اگر در پی آزار و جفا هست که هست همچنان طالب رویش دل ما هست که هست شاه اگر در نظرش حال گدا نیست که نیست دلربا باشد بی مهر و وفا هست که هست کام ما را ز لبش با دگران داد که داد لب ما تشنه آن آب بقا هست که هست نگشود ار در این خانه به رویم نگشود دست بر صحنه این صحن و سرا هست که هست رد پایش چو ببینی به رهی نیست که نیست حضرتش لیک ندانیم کجا هست که هست درد من گر همه از نسخه او بود که بود باز از آن نسخه صد امید شفا هست که هست مرغ دل بال گشود و ز پی اش رفت که رفت بام منزلگهش آن سوی فنا هست که هست گر نداد از تو نشان باد صبا دوش نداد عطر تو در نفس باد صبا هست که هست طعنه گو عیب من سوخته دل گفت که گفت به کسی چه دل تو با رقبا هست که هست اشک را هجر تو انداخت ز هر چشم انداخت باز در چشم ز هجران شما هست که هست... چو به بارگاه یاران برسی صبا خدا را برسانش از غریبان تو پیام آشنایی خبر از شکسته بالان به طبیب خستگان ده زده آه عاشقانت شرری در آسمان ها چه شود اگر بگویی به غلام خانه زادی دل ما به درگه تو به امید ها نشسته به جز از نگاه رویت به چه کار آیدم چشم؟ نه به ما رخی نماییی نه بگویی ام کجایی تو اگر ز قلب سنگم دل بس شکسته داری به خلاف رو سیاهی شده مبتلایت این دل تو بیا که در دو عالم به خدا کسی نداند سحرم به گوش آمد که اگرچه بی نشان است ما ز بالاییم و بالا میرویم
به امام ما فراوان برسان سلام ما را
که کسی نمیشناسد چو غریب آشنا را
که ز خاک آستانش طلبم فقط شفا را
ز فراق میشمارم همه شب ستاره ها را
ز کجا نشانه جوید ره خانه ی شما را
تو نه آن شهی که هرگز نکند نظر گدا را
تو بگو که از که پرسم که نظر کنم کجا را؟
چه کنم به دل نگیری تو گناه ما نگارا؟
بنگر کنون به اشکم که شکسته سنگ خارا
چه کنند رو سیاهان دل تنگ مبتلا را
که کجا و کی مروت که کجا و کی مدارا
تو ولی بگرد با اشک شب جمعه کربلا را
ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت:
حـالا کـه بـه خـواسته های من توجه نمی کنی ، خود به کوچه و برزن می روم تا همـگان
بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی ، من زر و زیور می خواهم!
مـرد در خـانه را باز کـرد و رو به زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهـد! زن با نـابـاوری
از خانه خـارج شد ، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد. مرد خندان گفت: خوب! شهر چطور
بود؟ رفتـی؟ گشتـی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد. زن متعجب گفت: تو از کجا
مـی دانی؟ مـرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشـید! زن باز هـم
مـتعجـب گفـت: مـگر مـرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کـرد و گفـت: تمـام
عـمر سـعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کـودکی چـادر
زنی را کشیدم!
ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بی جاییم و بی جا میرویم
لا اله اندر پی الا الله است
همچو لا ما هم بالا می رویم
خوانده ای انا الیه راجعون؟
تا بدانی که کجاها می رویم؟
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |